+ نوشته شده توسط حسن صیاد در پنج شنبه 92/10/12 و ساعت
5:12 عصر | نظر
بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلّم)
ماه صفر تموم شد و ظاهراً بعد از دو ماه غم و آه در عزای اهل بیت، وقت پاک کردن اشک از چشامون رسیده، ظاهراً وقت سوگواری به سر رسیده، ظاهراً باید لباس مشکیامونو دربیاریم و اصلاً چاره ای هم غیر از این وجود نداره. نمیخوام حال خوشتونو خراب کنم، ولی اگه دلی به قضیه نیگا کنیم، هیچ وقت شیعه نمیشه از ته دل خوشحال باشه، مگه این که صاحبمون؛ الطالب بدم المقتول بکربلا و الطالب بدم الانبیاء و الاولیاء؛ حضرت گل نرگس تشریف بیارن و ... . نه!... گوشه ذهنتون متهمم نکنید به خشکی و افراط! ... حتماً به دلم حق میدید، اگه یادتون بیاد که روز آخر ماه صفر، علاوه بر شهادت امام غریب طوس، روز آتیش زدن در خونه اولین امام مظلوم و شروع شهادت تدریجی مادرمون؛ حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیهم) هم هست!
+ نوشته شده توسط حسن صیاد در پنج شنبه 92/4/13 و ساعت
1:24 صبح | نظر
سلام شیخ حسن! هیچ وقت ندیدمت... اولین بار، وقتی اسمتو شنیدم که دیگه تو این دنیای غبارآلود نبودی.... و از اون لحظه تا حالا اونقدر دلم تنگت شده که انگار سالهای سال...! شنیدم از بچگی اهل بیت رو دوست داشتی و آخرم همون محبت دستت رو گرفت و شیعه شدی. شنیدم تک و تنها وسط باقیمونده های اهل سقیفه، به غربت امیرالمؤمنین لبیک گفتی. کاش بودی اون روز که امام مظلومت رو تو کوچه ها میکشیدن و مثل تو زیاد نبودن که از حقانیتش دفاع کنن. شنیدم که خیلی شکنجه و آزارت دادن وقتی دست از تولی و تبری نکشیدی. شنیدم بازم یارای اهل سقیفه برای بیرون کشیدن یار حضرت مرتضی از خونه، به شکستن و آتیش زدن در و دیوار متوسل شدن. شنیدم هنوزم شریح قاضی ها فتوای قتل اصحاب حق رو صادر میکنن. شنیدم تو که با اشاره لطف حیدری، به زیبایی به «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» پیوستی، آخر سر هم تو جشن میلاد مولای حاضرت که به توهم کورهای اطرافت غایب بود، تا آخرین نفس «من ینتظر» رو تعبیر کردی و «من قضی نحبه» شدی.... شنیدم که مثل مولای عطشانت، تو کربلای غربت زیر سمهای چارپایان غرق به خون شدی. و اینطور شد که فرشته ای قلمش رو به مرکب خونت زد و مقابل اسمت نوشت: شیخ حسن شحاته...شهید انتظار
+ نوشته شده توسط حسن صیاد در جمعه 91/6/24 و ساعت
10:39 عصر | نظر
غمسروده ای از این دل تبدار
کی می رسی ز راه که دل بی شکیب مانده سـوی تـو چشــم آیــه امـن یـجـیـب مـانـده عــــاشـق تـریـن نبـی خـدا در غـبـار غـربت آقــــای ما بــیا که پیــمــبـر غـریـب مـانـده
+ نوشته شده توسط حسن صیاد در سه شنبه 89/5/5 و ساعت
3:30 صبح | نظر
آنگه که چشمها ...
آنگه که دل ز نقش خوش عشق چون پرند وز داغ آن در آتــش و بیتــاب چــون سـپند وز راز نــــاز و بـــازی و طــــنــازیاش بــه آز وز لــذت نــهـفـتــه در آن ســــوز در کـمـنـد وز تـیــر آن به رنگ غروب است، رنگ خـون وز آن پــــرنــــد تـــیــــز دلاویـــــز در گـــزنـــد وز اشــتــیــاق لـحـظــه دیـــــدار بـیقــــــرار وز جــرم شـورشی که به پـا میکند به بند آنــگــه کـه چـشمـهانـگـران سوی جادهها در غــربــتـی غریـب گــرفــتـــار حســرتانـد آنــگــه کـه در سـکـوت غـریـبـانه بیکـسـی در اوج خـویــش ســـوی کـس آیـد نـیـازمـنـد آنــگــه کــه انـتـظـــار دگـر خـسـتـه میشود گـــم میشــود در آتـــش لـبــها بـگـو بخـنـد آرامبـخـشی از کـه بـرآیـد بـه جــز نـسـیــم؟ تـلـخـی کــام بـا چـه رود جـز بـه طـعـم قند؟ ای خــوشگــزیــن و دلـبــر مشکلپسنـد مـا آخــر چـه میشود کـه تـو ما را کنی پسند؟ مـا عـاشقیـم و سـوخـتـهدل، طـعـنـهها زیاد مـظـلـومـمـان چـقــدر پــسـنـدی و دردمـنـد؟ بـیمــار چـشــم و خــال تـو هستیم، رخ نما حـقالـمعـاینه دهمت جـــان، بگـو که چـنــد؟