+ نوشته شده توسط حسن صیاد در جمعه 94/12/7 و ساعت
9:42 صبح | نظر
مهدی جان! سلام همکارم! رفیقم! عزیزم! سلام سلامی به بلندای قامتت سلامی به لطافت خنده های همیشگی ات سلامی به کثرت جرأتت سلامی به استواری عهدت با ولایت سلامی به ابدیت یادت سلامی به سبزی تولد دوباره ات و سلامی به سرخی خونت... مهدی جان! این دو سه روز همدم مدامم شده اند صورت زیبایت و صدای طنازت از پشت تلفن در آخرین تماست و بغضی به رنگ حسرت این دو سه روز که خبرت را برایم آوردند... مهدی جان! بد جور غافلگیرم کردی با پروازت و چه زیبا پریدی و با آسمانی شدنت به یادم آوردی زمینگیری ام را و چه زیبا خریدی خیرترین عاقبت را و چه زیبا فروختی جان شیرینت را و چه خوب خریداری پیدا کردی راستش... بد جور به تو حسودی ام می شود می شود مرا هم ...؟ به حرمت گذشته ها می شود؟ ... سفر به خیر مهدی عزیز! سلام ما را هم به ارباب بی کفنمان برسان و به خواهر غمدیده اش همان که مزارش معراجت شد و نامت در فهرست مدفعان حرمش و فداییانش ثبت و چه زیبا یادت با این شعار آمیخته شد... لبیک یا زینب! خداحافظ مهدی جان! تا روزی که چشم امید به آن دارم و از خدای مهربان رسیدنش را می طلبم و خداحافظ شاید تا دیداری دیگر خداحافظ راستی... ببخش که یادم رفت... مهدی جان!شهادتت مبارک.
+ نوشته شده توسط حسن صیاد در پنج شنبه 92/4/13 و ساعت
1:24 صبح | نظر
سلام شیخ حسن! هیچ وقت ندیدمت... اولین بار، وقتی اسمتو شنیدم که دیگه تو این دنیای غبارآلود نبودی.... و از اون لحظه تا حالا اونقدر دلم تنگت شده که انگار سالهای سال...! شنیدم از بچگی اهل بیت رو دوست داشتی و آخرم همون محبت دستت رو گرفت و شیعه شدی. شنیدم تک و تنها وسط باقیمونده های اهل سقیفه، به غربت امیرالمؤمنین لبیک گفتی. کاش بودی اون روز که امام مظلومت رو تو کوچه ها میکشیدن و مثل تو زیاد نبودن که از حقانیتش دفاع کنن. شنیدم که خیلی شکنجه و آزارت دادن وقتی دست از تولی و تبری نکشیدی. شنیدم بازم یارای اهل سقیفه برای بیرون کشیدن یار حضرت مرتضی از خونه، به شکستن و آتیش زدن در و دیوار متوسل شدن. شنیدم هنوزم شریح قاضی ها فتوای قتل اصحاب حق رو صادر میکنن. شنیدم تو که با اشاره لطف حیدری، به زیبایی به «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» پیوستی، آخر سر هم تو جشن میلاد مولای حاضرت که به توهم کورهای اطرافت غایب بود، تا آخرین نفس «من ینتظر» رو تعبیر کردی و «من قضی نحبه» شدی.... شنیدم که مثل مولای عطشانت، تو کربلای غربت زیر سمهای چارپایان غرق به خون شدی. و اینطور شد که فرشته ای قلمش رو به مرکب خونت زد و مقابل اسمت نوشت: شیخ حسن شحاته...شهید انتظار
+ نوشته شده توسط حسن صیاد در جمعه 91/4/2 و ساعت
12:0 صبح | نظر
وای از دل لنگ...
این هفته کرج هم بوی شهید گرفت، 2لاله بی نشون که یه شهر خونواده شون شدن و چه بدرقه باشکوهی! وقتی نیگام به نوشته روی یکی از اون تابوتهای سبک افتاد، اشک تو چشام حلقه بست. آخه بین اون شهید و مادرش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دو تا شباهت دیدم؛ یکی بی نشونی و دیگه سن کم 18 سال. اما دو تا تفاوتم داشت؛ یکی این که این شهیدو تو روز روشن تشییع کردن و دوم این که این همه جمعیت اومده بودن واسه تشییع!
این دو بیت هم سهم من بود از بوی شهید:
وای از دل گنگ من که در خوابم کرد از این دل لنگ من که مردابم کرد
شد رود شهید، پس به دریا پیوست آه از دل تنگ من که بی تابم کرد